نوشته شده توسط : م.نوح

 پيش‌گفتار:

 

گذری در تاریخ شعر و موسیقی ایران‌

هنر، ارتعاش زواياي نهان روح آدمي‌ است، كه تراوشگر برترين و پاك‌ترين ويژگي‌هاي فطري انسان مي‌باشد. از همين رو توانِ زير و زبر نمودنِ جان‌ها و رسوخ در ژرفاي دل‌ها از اعجاب آن است. در اين ميان شعر و موسيقي زادگان مادري يگانه مي‌باشند و هر دو تولديافته‌ عواطف و احساسات بشري هستند.

چونان كه سهراب آن دوستدار حقيقي حس و طبيعت سروده است: «دهان گلخانه فكر است» و از همان زمان كه انسان بدوي حنجره‌اش را به اداي ساده‌ترين هجّاها گشود و با نواختن دست‌ها بر هم ابتدايي‌ترين وسيله ايجاد وزن را يافت، دلش چنان با آوا و نوا مأنوس شد كه از آن پس تمامي شادي و اندوه خود را در اين پيمانه سرنرفتني سرريز نمود.

همراهي آوا و نوا سابقه‌اي ديرين دارد. كنكاش در گذشته اين جلوه‌‌هاي هنر نشان مي‌دهد كه پيشينيان ما (نياكان) در آميزش شعر و موسيقي فسون بيشتري مي‌جستند.

اين آميختگيِ تفكيك‌ناپذير چنان در ايران باستان رايج بود كه اغلب، سراينده‌ و نوازنده يك تن بودند، يعني به بيان ديگر شاعر سروده‌هاي خود را با نواختن عرضه مي‌داشت. مانند «رودكي» كه آنچنان از ديارِ زخاطررفته امير نصر ساماني خواند و چنگ نواخت كه او را آشفته‌سر و بي‌قرار راهي بخارا كرد.

شايد از همين روست كه گر چه نام بسياري از موسيقي‌دانان عهد ساساني نظير؛ «باربد، بامشاد و سركش» در كتاب‌ها آمده است اما از شاعران ديگر در همان عهد كه قدرت نواختن را نداشتند نامي در ميان نيست.

شيوه مذكور تا آنجا در كشور ما (ايران‌ باستان) پذيرفته و مطلوب بود كه اگر شاعري از موهبت صداي خوش محروم بود، ناگزير خوانندگاني را به كار مي‌گرفت، تا شعرش را به گوش مشتاقان و اغلب بزرگان عصر برسانند و اين خوانندگان كه خود سراينده شعر نبودند به عنوان «قواّلان» شهرت داشتند.

ذكر اين نكته قابل توجه است كه علاوه بر اينكه شعر در ايران پيش از اسلام و در عهد ساساني به نسبت گسترش موسيقي در اين عصر، رايج و معمول بوده عاري از آرايه‌هاي اوزان عروضي و قافيه بوده است و از اين جنبه جزو اشعار حقيقي به شمار مي‌آيند.

باز هم به بيان سهراب؛ «حنجره پيشينيان ما از آبي شط پر بود و زندگي كلماتشان در ميان آب مي‌گذشت.» به همين علت در دوران اسلامي كه شعرا با وزن و آرايه‌هاي شعر عربي (تازي) خو گرفته بودند اشعار قديمي را (بخوانيد حقيقي) جزو شعر به حساب نمي‌آوردند و به اين ترتيب، سروده‌هاي پهلوي (فهلويات) از اهميت و اعتبار افتاد و ادبا و نويسندگان آنها را در رديف اشعار عاميانه قرار دادند و براي آنها ارزشي قايل نشدند، از اين رو كمتر به جمع‌آوري و ضبط آنها اقدام كردند.

پيدايش سبك جديد با وزن عروضي و بي‌توجهي ادبا به «فهلويات» بزرگ‌ترين سبب بي‌اطلاعي ما از اشعار قديم (عهد ساساني) مي‌باشد كه به طور اعم با نغمه‌هاي موسيقي سروده مي‌شد.

در حالي كه اكنون پژوهشگران و صاحبنظران بر اين باورند؛ اشعار و ترانه‌هاي عاميانه كه زاده فكر، ذوق، هنر و جلوه‌گاه عواطف و احساسات و ديگر كيفيات دروني توده‌هاي مردم است، همچون ديگر تراوشات فكري و فرهنگ عامه از باورها و آداب و رسوم هر سرزمين و بسياري حقايق تاريخي نيك و بد گذشته سرشار هستند و يكي از بهترين منابع براي پژوهش به شمار مي‌آيند. [1]

اين نوع اشعار و موسيقي كه به رغم محتواي سرشار از احساسات لطيف و تشبيهات زيبا و بديع و تأثيرگذاري شگرف بر دل‌هاي شيدا در دوره خود (پيش از اسلام و ورود فرهنگ تازي) تنها به جرم همراهي با موسيقي و به نام تصنيف و ترانه امروزه شايد جايگاه پيشين و ارزشمند خود را در ميان نسل حاضر نيافته باشند.

اين معرفي و شناسايي هنگامي ضروري مي‌نمايد كه به بررسي و تأمل بيشتر راجع‌به ترانه و تصانيف دو دهه اخير خصوصاً آن دسته كه توسط هموطنان مقيم كشورهاي ديگر ارائه مي‌شوند بنشينيم، در اين صورت با كمال تأسف و ناباوري شاهد آن خواهيم بود كه اكثر اين ترانه‌ها ياتقليد ناجور و بدشكل از اسلاف خود هستند و يا تلفيقي وصله‌وار با فرهنگ ديار ديگر، يا به كلي محتواباخته و تهي و دور از حس غني و عميق مردم اين آب و خاك (ايران زمين) مي‌باشند؛

«در هوايي كه نه افزايش  يك  ساقه  طنين  دارد

و  نه آواز  پري  مي‌رسد  از  روزن  منظومه  برف

                                       تشنه زمزمه‌ام»

از آنجا كه هر اثر تازه مي‌تواند گيرايي و كششي ولو اندك و كوتاه‌مدت، به ويژه بر نسل جوان كه نوگرايي از ويژگي‌هاي بارز آن است داشته باشد بازشناساندن اين سروده‌ها كه هنوز هم توان به لرزه درآوردن تارهاي دل هر ايراني در آنها نهفته است ـ بي‌آنكه با نفي آثار ديگر واكنش منفي در جوانان ايجاد نمايد ـ عرصه مقايسه بجا و ضروري را در برابر ديدگان آنان وسيع سازد.

همچنين تأثير شگفت‌آور همگامي موسيقي با شعر و ترانه را نمي‌توان و نبايد انكار كرد.

چنانچه اين دو پديده عامل موفقيت و شهرت بسياري از شعرا و سروده‌هاي آنان چه در گذشته و چه در عصر حاضر مي‌باشند. براي مثال همه ما شاهد آن هستيم كه گرچه اشعار خانم «مريم حيدرزاده» از غناي احساسي و لطافت خاصي برخوردارند ولي دكلمه اشعار توسط شخص شاعر و همنشيني اين سروده‌ها با موسيقي مناسب، بستر هموار معرفي و رهانيت آنها را در ميان توده مردم فراهم آورد و به آنها (اشعار) آوازه‌اي فراگير بخشيد.

اين تأثيرگذاري ناب موسيقي را در همه‌گير و مانا شدن اثر بسياري از شعراي معروف نظير «اخوان ثالث، مشيري، شاملو، فرخزاد، شهريار قنبري و ...» نيز مي‌توان يافت.

البته جهت همنوايي مناسب شعر و موسيقي، توان بالقوه شعر در پذيرش آهنگ و باصطلاح در جايگاه ترانه قرار گرفتن آن را نمي‌توان ناديده انگاشت. بي‌گمان اين استعداد بالقوه در همه اشعار «نو» موجود نيست و چه بسا گروهي ديگر هم از اين اشعار نيز كه داراي شايستگي ويژه‌اي مي‌باشند، جويبار در خور ترنم خويش را نمي‌يابند، يعني توسط موسيقي مناسب تنظيم و شناسانده نمي‌شوند. پس از اين منظر و با اين شرح، نشستن شعر به عنوان ترانه در بطن آهنگ و نوا نه تنها از قدر آن نمي‌كاهد، بلكه بر قدرت نفوذ و سحر مردم‌گرايانه آن مي‌افزايد.

بسيار شايسته بود و جا داشت كه همراه اين اشعار، نام و شرح سابقه هنري سرايندگان و نوازندگان هنرمند آنها نيز به تفكيك هر شعر و به طور كامل آورده مي‌شد. زيرا با اينكه آفرينش ترانه به عنوان يك اثر هنري نوآوري و تلاش و هماهنگي مجموعه هنرمنداني را به عنوان شاعر، آهنگ‌ساز، تنظيم‌كننده، نوازنده و خواننده مي‌طلبد، اما چون خواننده ارائه‌گر بي‌واسطه اين اثر به مردم است متأسفانه در اكثر موارد نام دست‌اندركاران هنرمند ديگر مهجور و ناشناخته مي‌ماند.


مقدمه:

 

اينك پس از این واکاوی و آماده‌سازي ذهن شما مخاطب عزيز كه اين مطالب از حضورتان مي‌گذرد، نظر شما را به شرح مختصري راجع به چگونگي تراوش اين اشعار و دست‌نوشته‌ها در مخيلات در صفحه‌هاي بعدي جلب مي‌كنم.

تغريباً‌ تمام نوشته‌هاي اين حقير بر مي‌گردد به آشنايي‌ام با پري‌رويي به نام «الهام»، كه پس از آشنايي‌مان ذوقي‌ پنهان از نوشتن را در ذهن خويش يافته و شروع به نوشتن كردم، البته اوايل و در دوران وصال اين ذوق كمرنگ‌تر مي‌نمود و كمتر مي‌نوشتم. اما بر حسب اتفاقاتي ناخواسته و ناگاه (جدايي يكطرفه‌اي كه از جانب «الهام» بر من تحميل شد) اين ذوق اندك قوت يافت و به مرور تأثيرات آن اتفاقات ناگوار (جدايي و رخدادهاي پيرامونش)، قلم و كاغذ شدند انيس و مونس قلب مملو از درد اين حقير.

از اين رو به نوشتن رويدادهايي كه در خلال اين جدايي برايم پيش مي‌آمد پرداخته و تمام احساسات و تراوشات ذهني‌ام را بر كاغذ سپيد پياده كرده‌ام و مي‌كنم، به اين اميد كه روزي اين نوشته‌ها به دست او برسد و او نيز از احساسات دروني من نسبت به خود آگاه شود و شايد كه خواست برگردد، اين نوشتن‌ها تا آن زمان كه او دوباره مرا یاد کند بخواهد که برگردد ادامه خواهد داشت.

 

تكنيك و اصول نوشتاري:

در نويسه‌هاي اين حقير بيش از آنكه به اوزان عروضي و قافيه توجه شده باشد به بيان احساسات و عواطف دروني كه زاده رويدادهاي عاطفي زندگي شخصي‌ام بوده (آشنايي و عاشقي، هجر و فراغ و ملالت‌هاي دوران فراغ و ...) پرداخته شده.

در اين اشعار (البته اگر لايق واژه شعرشان بدانيد) افكار و احساسات دروني‌ام نكته‌به‌نكته به صورت كلماتي گاه منظم و گاه درهم و آشفته، همراه با ريتم و ضرب‌آهنگي كه در دل زمزمه مي‌كرده‌ام روي كاغذ پياده شده و بيش از آنكه به آرايه‌هاي ادبي انديشيده باشم، با قلم شوريده و بي‌مهابا كه چون سربازي مطيع به فرماندهي سردار سلحشور «دل» بر كاغذ كه تسليم اين هجوم، (هجوم افكار و احساسات قلبي‌ام) شده تاخته‌ام.

برخلاف خيلي از شعراي عصر حاضر كه به نظر بنده حقير نوشتن شعر را خوب آموخته‌اند و در اشعارشان تمام قواعد و اصولي كه بايد، رعايت شده و از واژه‌هايي درشت و دهان‌پركن، به همراه وزن و قافيه و خيلي ديگر از اصول كه من هيچ اعتقادي به آنها در خود نمي‌بينم، در اشعارشان استفاده كرده‌اند و از علم ادبيات به خوبي بهره برده‌اند، اما در اشعارشان جاي چيزي خالي است، چيزي كه توان به لرزه درآوردن تارهای قلب مخاطب را داشته باشد و آن چيزي نيست جز حس، و اين يك ضعف بزرگ است براي يك شاعر كه همه او را موجودي عاطفي و احساساتي مي‌پندارند.

اينان (شعراي مذكور) دورتادور حس شاعرانه را با ديواري بلند از آرايه‌ها و قواعدی چون اوزان عروضي و قافيه محصور كرده‌اند و در اشعارشان به سختي نشاني از حس و شور عاشقانه يافت مي‌شود.

بنده حقير فقط و فقط احساسات قلبي و دروني خود را بر كاغذ نشانده‌ام و اگر هم جايي در رابطه با قسمتي از شعري انديشيده‌ام آن افكار برگرفته و تحت تأثير نواي قلبم بوده و از هيچ قاعده و اصولي تبعيت نكرده‌ام (دوست نداشتم) و دست‌ها تحت اختيار دل قلم را بر كاغذ سرانده‌اند.

در ضمن شايد در آينده‌اي نزديك از سر سوزن ذوق و صدايي كه توفيق بهره‌مندي‌اش را دارم،‌ براي شيواتر كردن اشعارم بهره‌برداري كنم و اين اشعار را به صورت دكلمه يا آواز، همراه با موسيقي‌اي مناسب براي قدرت نفوذ و تأثيرگذاري بيشتر همگام سازم.



* نقل از کتاب «تاریخ موسیقی ایران» دکتر حسن مشحون



:: بازدید از این مطلب : 535
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : م.نوح

 

«بي‌قرار توام، برگرد...»

 

شب مي‌نالد، باد گلايه‌اش را به آب مي‌گويد. قلب‌ها در سينه حبس، چشم‌ها خسته از انتظار اشك، به كمك فرياد. اقبال به دنبال انسان و انسان به دنبال اقبال. عشق بي‌وجدان شده و عاشق رفيق نيمه‌راه...

شايد مرا روزي باور كني و بخواهي كه بيايي، تا دور شود هر چه غم و غصه در زندگي‌ام هست. و شايد تو صدايم كني، اي هم‌صداي ديرين و بي‌گمان دير نيست تا ساخته شود سقف اميد بر تمام نااميدي‌هايم و شايد بيايي و نگاهي بيندازي و دريابي آنكه در راه آمدنت شب و روز، لحظه‌به‌لحظه دست به دعا دارد من بودم و هستم...

اگر بيايي برايت جشني به پا خواهم كرد و تمام شقايق‌ها را خواهم چيد و همه را يك به يك كنار هم به گونه‌اي قرار مي‌دهم كه شايد بتوانم قامت بلند و رخ زيبايت را به تصوير بكشم...

چهره‌ات نيمه‌تمام مانده و بوم در گوشه اتاق به سكوت نشسته. به خاطر خدا هم كه شده بيا، بيا و از كنار من بگذر، اگر نمي‌خواهي نگاهي به من بيندازي لااقل به آسمان نگاه كن تا چشمانت را ببينم و طرح ناتمام چشمان زيبايت را به اتمام برسانم، هر چند اين دست‌ها و اين قلم و بوم از به تصوير كشيدن چشمان تو ناتوان است...

به خاكستر نشسته‌ام، باور كن. سخت در اضطرابم، باور كن. اضطراب روزي كه بيايي و نگاهي به من نيندازي، مي‌داني آن روز چه مي‌شود؟ دنيايم نه آسمان دارد و نه زمين! زميني كه پاهايم، زماني كه سست مي‌شوند روي آن بايستد، آسماني كه به آن نگاه كنم و افتخار كنم به خودم، به دليل وسعت قلبم كه آسمان پيش آن، قد خميده است.

اگر كسي به تو گفت، به خاطر تو مي‌ميرد، باور نكن، اما بدان كسي به خاطر و به اميد تو زنده است، نفس مي‌كشد و او كسي نيست جز من. اگر كسي تو را بخواهد، هيچ گاه نمي‌ميرد، چرا كه حتي فكر كردن به تو احساس غرور مي‌بخشد به قلبش و من زنده‌ام، چرا كه تو، تو هستي و بدان تا زماني كه تو هستي، آسمان هست، دنيا هست و پنجره‌ قلبم به سوي بهار و زندگي باز است...

اي قشنگ‌ترين ترانه! اي زيباترين حس براي سرودن زندگي، بي‌قرار توام...

برگرد...

«مصطفي نوح»



:: بازدید از این مطلب : 617
|
امتیاز مطلب : 152
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد